دلم برای بارها تنگ شده بود بنابراین من یکی در حیاط خلوت خودم ساختم
دلم برای بارها تنگ شده بود بنابراین من یکی در حیاط خلوت خودم ساختم
Anonim

در یک تابستان گرم و خلوت، ابزارم را برداشتم و برای سرگرمی دوستان در فضای باز یک آبخوری درست کردم - البته در فاصله ای مطمئن! این شاید بهترین ایده ای باشد که تا به حال داشته ام.

یک روز در ماه مه، با احساس بی حوصلگی و بی حوصلگی از بیماری همه گیر، پروژه ای را برای بهسازی خانه شروع کردم که امیدوار بودم بتواند ناراحتی ام را کاهش دهد: ساخت یک بار.

میله‌ها مکان‌های خوبی برای زمان‌های بد هستند - یا حداقل قبلاً بودند، قبل از اینکه همراه با هر چیز دیگری لغو شوند. آخرین نوشیدنی عمومی من در 6 مارس مصرف شد: یک Bud Light در سالن Hogs and Heifers در لاس وگاس، احتمالاً کمترین فاصله اجتماعی روی زمین، جایی که کارکنان تماماً زن شورت دیزی دوک می پوشند و در بالای بار می رقصند. من برای مسابقه Mint 400 در شهر بودم، مسابقه آفرود بیابانی که توسط Hunter S. Thompson در Fear and Loathing در لاس وگاس جاودانه شد، و Hogs and Heifers میزبان رویدادی برای تیم ها و حامیان مالی بود. در آن سوی پیشخوان، یک ساقی یک بطری ودکا در یک دست و یک مگافون در دست دیگر گرفته بود و من را به سمتی نشانه گرفت که من روی چهارپایه ای در چند قدمی آن نشسته بودم و فریاد زد: "می خواهی شلیک کنی، یا چی؟"

دلم برای بارها تنگ شده کمتر آن‌ها شلوغ‌ها، جایی که هر لحظه احساس می‌شود دعوا شروع می‌شود، تا مکان‌های آرام محلی که می‌توانید با فرد کناری‌تان صحبت کنید. چنین مکان هایی از دیرباز در زندگی نویسندگی بافته شده است. در دهه نود، زمانی که من در دانشگاه مونتانا در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل می کردم، هیچ کس در برنامه نویسندگی شما را جدی نمی گرفت تا زمانی که حداقل یک سفر و بهتر از آن، چندین سفر به بار در حال حاضر بسته شده Milltown Union انجام نداده باشید. که در چند مایلی شرق میسولا قرار داشت و محل اقامت افسانه ای شاعر فقید مدرسه، ریچارد هوگو بود. چاله آبیاری با صفحات چوبی به خاطر مشتریان یقه آبی و دکور عجیب و غریبش، مانند سر بز و گوسفندی که روی دیوار نصب شده و در پلاستیک شفاف محصور شده بود، معروف بود. هوگو در یکی از معروف ترین شعرهای خود در مورد این مفصل نوشت: "تو هرگز نیازی به ترک آن نیستی". "پول یا داستان برای شما مشروب می آورد."

وقتی نمی نویسم، دوست دارم چیزهایی بسازم. ساخت و ساز از بسیاری جهات درمانی است: کار سخت، حس چوب و فلز، بریدگی ها و پینه ها، سنگینی و غرش ابزارهای برقی. در سانتافه، جایی که بیش از 20 سال است در آن زندگی می‌کنم، سه خانه قدیمی را بازسازی کرده‌ام - یکی از دوستان ملکی به نام «دامپیتو» - در محله‌ای تاریخی. آخرین مورد، در سال 2015، یک کلبه خشتی به مساحت 900 فوت مربع بود که من آن را CrackShack نامیدم، زیرا آن را از یک فروشنده مواد مخدر بدنام محلی خریداری کرده بودم که به همراه پنج خواهر و برادرش آن مکان را به ارث برده بودند و نمی توانستند به خوبی از پس نگهداری آن برآیند. آی تی.

آخرین پروژه من از انبوهی از الوارهای پاک شده که در اطراف ملک رها شده بود پدید آمد - یک خشت دو خوابه ناتمام در سه هکتار در کوهپایه های سانتافه - توسط مالک قبلی، هنرمند و آنارشیست که او نیز چیزی در حد احتکار بود. اما آشغال های یک نفر، فروشگاه لوازم ساختمانی یک نفر است، و به زودی من مشغول اره کردن و چکش کاری شدم و به آخرین شرکت کننده در سنت طولانی برادران که نقاط رویایی حیاط خلوت را ایجاد می کردند، شدم. فکر کردم تا پنج نفر تمام می‌شوم.

در یک نقطه، دوست دخترم و مالک مشترک ملک، مادلین، که با نام مستعار Maddawg شناخته می‌شود، بلند شدند و پیشرفت را با دست‌های بسته ارزیابی کردند. من امیدوار بودم که او افزودن روستایی من به خانه ما را تایید کند. من شانس آوردم

او گفت: "وای." "من تحت تاثیر قرار گرفتم. کی شروع به نوشیدن کنیم؟»

"به زودی!" گفتم خوشبینانه

چولا بار
چولا بار

یک هفته بعد، یک سازه L شکل به ابعاد ده در شش فوت ساختم که با سه پایه پوشانده شده با کربل‌های چوبی قدیمی - تکیه‌گاه‌های تزئینی - که در توده‌های آشغال پیدا کردم. من پیشخوان را با استفاده از چهار تخته صنوبر یک در هشت به پایان رساندم که با سمباده زدایی و دو لایه لاک اسپار درجه دریایی مهر و موم کردم و سپس آن را براق کردم. وقتی شروع کردم، چوب خاکستری و غمگین به نظر می رسید، اما پس از جذب پلی یورتان، رنگ به کاراملی غنی تبدیل شد و ساختار را زنده کرد.

روی درمل پریدم تا علامتی بسازم، تنها پولی که خرج کردم به جز خرید چند پیچ شش اینچی برای محکم کردن پست ها. dremel، یک ابزار برقی چرخشی که برای سنگ زنی و حکاکی استفاده می شود، مانند طراحی با مته دندانپزشکی سخت بود، و قبل از اینکه بنویسم، با بهترین خط شکسته حلقه ام، چند بار تمرین کردم. تابلو را از دو قلاب که به صورت یک قطعه متقاطع در بالای میله پیچ خورده بودند آویزان کردم.

Cholla (تلفظ "choy-yah") کاکتوس های بوته ای هستند که در نیومکزیکو رایج هستند. بدون مزاحمت، آنها می توانند به هشت فوت قد برسند. تا زمانی که به کوهپایه‌ها نقل مکان کردم، جایی که آنها به وفور رشد می‌کنند، هرگز به آنها توجه نکرده بودم. اما آنها به زودی به برخی از گیاهان مورد علاقه من تبدیل شدند. در اوایل تابستان، گل‌های بنفش روشن از انتهای شاخک‌هایشان با خوشحالی می‌ترکند. زمانی که کولاها می میرند، اسکلت های لانه زنبوری پیچ خورده ای را از خود به جای می گذارند که تقریباً به اندازه گیاه زنده ترسناک و زیبا هستند.

امتیاز دیگر در مورد پروژه های ساختمانی: آنها یک تمرین عالی هستند. باشگاه‌های بدنسازی اطراف سانتافه بسته بودند، و فکر انجام بورپی در اتاق نشیمن چشمانم را به هم می‌ریزد. بنابراین من آن را در مدرسه قدیمی لگد زدم: بدون پیراهن و تنها در زیر آفتاب سوزان نیومکزیکو کار می‌کردم، در لایه‌ای از عرق و خاک اره فرو رفته بود، شانه‌هایم به رنگ زرشکی شگفت‌انگیزی درآمد. من تصور می کردم که شبیه برد پیت در Fight Club هستم، تا اینکه عکس هایی را دیدم که مداوگ در تلفن خود گرفته است. افسوس که براد بدن من بیشتر شبیه بابا بود.

ایرادی نداره؛ من این کار را برای گرم انجام ندادم. من این کار را انجام می‌دادم زیرا امیدوار بودم یک فضای جذاب در فضای باز ممکن است دوستان را برای معاشرت ترغیب کند. ماه‌ها بود که به سختی انسان دیگری را ندیده بودم، و آن‌ها اکثراً خریدارانی بودند که نقاب‌پوش داشتند و در مأموریت‌های خواربار فروشی پنهانی بودند. هر گشت و گذار از خانه من نوع جدیدی از توپ بالماسکه بود، جایی که مهمانان می ترسیدند خیلی نزدیک شوند یا حتی تماس چشمی برقرار کنند، گویی یک نگاه اشتباه ممکن است شما را مبتلا به COVID-19 کند. تنش و اضطراب محسوس بود. فکر می‌کردم واقعاً می‌توانیم از یک نوشیدنی بزرگ و جمعی، شاید نان تستی برای ارتباط انسانی، در زندگی واقعی استفاده کنیم.

کار کرد! چراغ‌های تزئینی را نصب کردم، چند نفر از دوستان ظاهر شدند، و در یک دایره با فاصله از هم نشستیم و مارگاریتای بلوبری-ریحانی می‌نوشیدیم. (به من نزنید، آنها خوب هستند و شما را صاف می کنند.) یکی از دوستان دو مرغ کامل از سیگاری خانه خود آورد، و ما گوشت لطیف را خرد کردیم، سالاد کلم را اضافه کردیم و همه چیز را بین نان های کشویی انباشته کردیم. یک نفر دیگر گواکامولی درست کرد که ما با چیپس ترتیلا روی صورتمان فرو کردیم. ما داستان های دوران قدیم را با هم عوض می کردیم، زمانی که مردم در گروه های بزرگ، بدون حتی یک قطعه PPE، برای گوش دادن به کنسرت، تماشای ورزش یا شادی در ساحل جمع می شدند.

تجمع ما امن بود؟ البته همیشه خطرات وجود دارد، اما در این شرایط بسیار کم به نظر می رسید. آیا لازم بود؟ یک بله تاکیدی بعد از اینکه دوستانم به خانه رفتند، روی یک صندلی نشسته ماندم، به کهکشان راه شیری خیره شدم، که به روشنی بالای نوار چولا قرار داشت، و به سؤالات بزرگ فکر کردم: اگر ترامپ دوباره انتخاب شود چه می‌شود؟ آیا بیماری همه گیر نوعی محاسبه کیهانی برای سال ها رفتار ولخرجی و غیرخیرخواهانه بود؟ چقدر باید مینوشیدم؟

در پایان ماه ژوئن، بسیاری از کافه‌ها در سراسر کشور بازگشایی شدند و در پی افزایش عفونت‌ها دوباره به سرعت بسته شدند. در فلوریدا، می‌توانید به یک بار بروید، اما نمی‌توانید نوشیدنی بخرید. در تگزاس، شهروندان خشمگین در ساختمان ایالت پایین آمدند و تابلوهای نابخردانه ای را به صدا درآوردند: «زندگی بارها مهم است». آیا نوشیدن یک حق بود یا یک امتیاز؟ معلوم نبود آنچه واضح بود این است که میله‌ها زمینه خطرناکی برای انتقال COVID-19 بودند.

آنتونی فائوچی، کارشناس بیماری های عفونی درگیر در طی مصاحبه ای با CNN گفت: «بارها». "واقعا خوب نیست."

با پایان یافتن ماه ژوئیه، درک این موضوع که واقعیت تلخ جدید ما به زودی تغییر نخواهد کرد، وزن جدیدی به خود گرفت. یک زن مسن در همسایگی من به دلیل عدم استفاده صحیح از ماسک هنگام راه رفتن سگش مورد آزار و اذیت لفظی قرار گرفت و به اندازه کافی احساس خطر کرد که با پلیس تماس گرفت. کل صنایع - خرده فروشی، رستوران و مسافرت در میان آنها - در حال فروپاشی بودند. والدین از هم گسیخته شده بودند، به هم ریخته بودند و برای همیشه به چشم انداز مدرسه خانگی خیره شده بودند. بچه ها دیوانه شده بودند. و هنوز هم به نظر می رسید که اوضاع قبل از اینکه بهتر شود بدتر می شد. در اواسط جولای، رابرت ردفیلد، مدیر مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری، گفت که پاییز و زمستان قریب الوقوع می تواند "یکی از سخت ترین دورانی باشد که ما در سلامت عمومی آمریکا تجربه کرده ایم." Zoiks. من قرار بود به مواردی از تکیلا نیاز داشته باشم.

یک هفته یا بیشتر بعد، در یک صبح خنک بیرون روی صندلی کنار چولا بار نشستم، کارهای دستی ام را مرور می کردم و سخت تلاش می کردم که روی تلفنم عجله نکنم. یک موج گرمای شدید سرانجام با رسیدن یک الگوی موسمی بعد از ظهر شکسته شد. جرعه جرعه قهوه می خوردم، از آواز پرندگان و آسمان آبی لذت می بردم، و درخت انگور نقره ای توری را تحسین می کردم که دور حصار چوبی خمیده اطراف پیچ خورده بود و گل های سفید ریز روی آن یخ زده بود. لبوفسکی گفتم: «طبیعت، انسان».

آن صبح اولین بوی تغییر فصل را به همراه داشت. می دانستم که باید تا پاییز سقفی روی میله بگذارم تا از آب و هوای بد پیش رو محافظت کنم. جایی که ما زندگی می کنیم، در ارتفاع 7500 فوتی، شرایط می تواند شدید شود. من مقداری کاغذ پیدا کردم و یک سبک طراحی خام، یک قاب ساده دو در چهار، با یک لایه رویی قلع راه راه را ترسیم کردم. اگر الان شروع می کردم، مطمئن بودم که تا پنج سال تمام می شود.

توصیه شده: